آیلینآیلین، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

دخترم ثمره عشق مامان و بابا

آیلین در جلفا

عزیزم پنجشبه همراه عمه رقی و عمو محمد رفتیم جلفا خیلی همسفر خوبی هستی اصلا تو راه اذیتم نمیکنی آروم میشینی تو کرییرت و بازی میکنی اول که رسیدیم جلفا رفتیم آبشار آسیاب خرابه خیلی خوش گذشت من کامل خیس شده بودم ولی بابایی به خاطر تو که بغلش بودی اصلا سمت آب نیومد از اونجا رفتیم بازار کلی گشتیم بعد برگشتیم مهمانسرا شب اونجا موندیم صبح رفتیم سد ارس از اونجا هم پارک کوهستان هوا خیلی گرم شده بود ترسیدم حالت بد بشه ولی خدارو شکر سالم و سلامت برگشتیم خونه ع     ...
28 ارديبهشت 1393

واکسن 6 ماهگی

  سلام دخمل گلم عزیزم امروز صبح واکسن 6 ماهگیت زدیم البته چند روز زودتر زدیم چون میخواستیم تا عید حالت کاملا خوب باشه. صبح ساعت 7:30 بیدار شدیم البته من حالم زیاد خوب نبود و از ساعت 5 بیدار بودم. من و بابایی آماده شدیم کلی سرو صدا کردیم ولی تو خیلی عمیق خوابیده بودی و بیدار نمیشدی بابایی مجبور شد تورو صدا کنه تا اینکه آروم آروم چشمات باز کردی قبل رفتن من دوبرابر وزنت بهت استامینوفن دادم تا درد واکسن کمتر احساس کنی با همدیگه راه افتادیم رفتیم. داخل بهداشت کلی میخندی خبر نداشتی که قراره بهت واکسن بزنن بابایی دلش نیومد بیاد داخل من رفتم پاهات گرفتم و واکسنت زدن. نسبت به چهارماهگی کمتر گریه کردی ولی دختر عاقلی بودی زود آروم شدی تا ا...
25 ارديبهشت 1393

جشن تولد

در دوازدهمین روز تولد دخترم جشنی گرفتیم که خیلی خاطره انگیز بود.   اولین طلاهای زندگی دخترم   تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم،با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن           تولدت عزیزم پراز ستاره بارون پر از باد کنک و شوق،پر از اینه و شمعدون الهی که همیشه واسه تبریک امروز بیان یه عالم عاشق،بیاد هزا...
25 ارديبهشت 1393

حمام کردن آیلین

آیلینم این روز سومی که اومده و مامام بابا رو شاد کرده دوتا مامان بزرگا اونروز حسابی آیلینو حموم کردن. اونروز اونا به جای شامپو سر، شامپوی بدن به موهاش زدن خاطره خوبی بود. عزیرم از همون روز اولی که بدنیا اومدی دستات تو دهنت بود ولی رفته رفته با شناخت دستات هدفدار اونارو میخوری و خودتو سرگرم میکنی                                                                                      ...
25 ارديبهشت 1393

پارک کوثر

عزیزم امروز تو 45 امین روز بهار زندگیت همراه بابابی رفتیم پارک کوثر خیلی بیرون و گشتن دوست داری چقدر خوشحال همه جارو نگاه میکردی و ذوق میکردی آیلین در حال ورزش کردن آیلینی ذوق زده بغل بابا خداوندا پدری دارم مهربان و دلسوز که در حقم پدری واقعا" مهربان بوده و هست و هیچ وقت تنهام نذاشته و همیشه همانند کوه پشتم ایستاده هر بدخواهی داره نابودش کن آمین ...
25 ارديبهشت 1393

دخترم در حال سوت زدن

آفرین دخترم دخترم خیلی امتحانت کردم خیلی باهوشی خیلی زود سوت زدن یادگرفتی قبلا با میکی موست سوت میزدی ولی حالا بابایی اینو برات گرفته و تو با صدای بلند سوت میزنی خیلی بامزه میشی سوت زدنی ...
25 ارديبهشت 1393

دعا میکنم

دعا میکنم که هیچگاه چشمهای زیبای تورا در انحصار قطره های اشک نبینم دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم دعا میکنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد همیشه ازحرارت عشق گرم باشد من برایت دعا میکنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند برای شاپرک های باغچه خانه ات دعامیکنم که بالهایشان هرگز محتاج مرهم نباشند من برای خورشید آسمان زندگیت دعامیکنم که هیچگاه غروب نکند دختر گلم یکی از شاه کلیدهای سعادت و خوشبختی در دنیا سپاس است سپاس از خدا برای هر آنچه که  هست و نیست... سپاس ا...
17 ارديبهشت 1393

سفر به مراغه 2

دخترم روز جمعه همراه آنا،وحید عمو، عمه رقی رفتیم شهر مراغه، اول رفتیم غار هامپوئیل تو مسیر جاده مراغه -هشترود اونجا نهار خوردیم بعد به امامزاده چکان رفتیم تو راه رفت به امامزاده نگه داشتیم و کلی عکس گرفتیم تره آش هم چیدیم تا آنا واسمون آش بپذه کلی خندیدیم خدا این روزهای خوب ازمون نگیره که دلمون با اینا شاده اونجا تا ساعت 5 بعد از ظهر زیارت و کمی استراحت کردیم بعد راهی تبریز شدیم چقدر تو اونروز بهت خوش گذشت دختر خندان مامانی عکس دسته جمعی دختر مظلومم اا آیلین همراه مامان و بابا چیدین تره در راه برگشت از غار هامپوئیل استراحت در محوطه امامزاده چکان با آیلینی خندان آیلینی همرا...
17 ارديبهشت 1393